مامان مژگان و باباعلی و نی نی کلوچه

دستام پر از ستاره دلم پر از امیده

سلام خدا جونم نمی دونم از کجا شروع کنم از دلگرفتگیم از حس بدی که تمام وجودمو گرفته یا از حس ایمان و اعتمادم به خدا،7 بهمن فهمیدم نه بابا این ماهم نی نی کلوچه ی من نیومد تو دل مامانی ولی با تمام خستگی و دلگرفتگی پر از امید و ایمانم ،ایشالله این ماه خدا مصلحت بدونه میای عزیز دلم عشقم . بابا علی هم خیلی دوست داره زود بیای پیشمون اینو از چشماش فهمیدم. خدا جونم به دستان کوچک بی بی رقیه خاتون به امام غریب به حضرت علی اصغر قسمت می دم دامن همه ی منتظرا سبز کن به من وعلی هم یه نی نی سالم و صالح عطا کن.آمین آمین آمین ...
9 بهمن 1392

روزنگار زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم امروز 5 بهمن سال 92 هست ،خوب که به قبل فکر می کنم روزهای قشنگ زیادی رو دیدم و یکی از اون روزها 90/5/2 روز ازدواجم با عشقم ، علی عزیزم ،همسفرم است. بعد گذشت 1 سال تقریبا پارسال همین موقع ها بود که به فکر سه نفره شدن افتادیم و حسابی ذهنمون مشغول شد البته علی اصلا به روی خودش نمیاره ولی من می دونم اونم به اندازه من ذهنش درگیر رویاهای نی نی دار شدنمون هستش.خلاصه هر نذر و نیازی که به ذهنم می رسیده رو به درگاه باری تعالی کردم تا خدا مرحمت کنه و از چشمه ی رحمت بیکران خودش نی نی ما رو زودی بفرسته چون یه خورده طولانی شد دلم ترسید و لی چون خدا رو دارم به خودم نهیب زدم بابا تو یکی مث خدا را داری که هیچ وقت تنهات نمی ذاره...
5 بهمن 1392
1